در یاد

هوای خشن و گاه و بیگاه و آفتاب خجل این شهر و گذر ایامی که بس پرحادثه است، گویی که برای مردم این شهر پیامی دارد. و دریایی که قتلگاه میلیون ها آرزوست و وصلتگاه میلیون ها انسان و میلیون ها خاطره…
خبرهای غریبی که این روزها میشونم مرا به تامل وا میدارد. به اینکه، زندگی چقدر غیرقابل پیش بینی است و سهم ما در قسمت قابل پیش بینی آن به چه میزان است؟ به اینکه، چقدر قلب ها سرد شده اند! چه راحت میگذریم از برخی اتفاقات مهم این دوران; چه راحت شانه هایمان تحمل بار همدیگر را ندارد; چقدر نوع دوستی ها کمرنگ شده اند و در کنار همه اینها، چه دستانی که در میان ناباوری ها بالا نمی آیند و چه صداهایی که زندگی را سر نمیدهند.

از دست دادن عزیزی که مرا به دنیای زیبا و پررمز و راز ساز ملل، ویولن وارد کرد و به من آموخت که آن را در جهت حفظ میراث کهن موسیقی غنی ایران کوک کنم و شایسته بنوازم، هرگز سهل نخواهد بود، همانند تمامی اساتیدی که از آنها بسیار آموخته ام که هرگز فراموششان نمی کنم. در زندگی من همه این انسان های فرهمند هستند، گرچه آسمانی شوند، همیشه خواهند بود.

هنوز هم صبح من با امید طلوع آن آفتاب درخشان کامل می شود …

Share